۷-۸ ساله بودم که به سرم زد یک هلیکوپتر بسازم. با اینکه تا آنموقع تنها چند تصویر از هلیکوپتر دیده بودم و تصور مبهمی از آن در ذهن داشتم، اما مطمئن بودم که می‌توانم یکی بسازم. پس دست به کار شدم.
اول یک جعبه مقوایی برداشتم و وسط حیات خانه‌مان گذاشتم. دو چوب را بصورت حرف انگلیسی «تی» به هم چسباندم و در وسط درب جعبه فرو کردم و تلاش کردم آنرا راست نگهدارم. بعد کمی از آن فاصله گرفتم و خوب نگاهش کردم. به نظر شبیه هلیکوپتر می‌آمد، اما حرکتی در آن دیده نمی‌شد.
درگیرودار پیدا کردن علت اینکه چرا حرکتی ندارد بودم که متوجه شدم درون جعبه خالی است، و حتی در منطق کودکانه آن ‌موقع من هم نمی‌شد از جعبه خالی انتظار داشت که به هوا برود. پس تصمیم گرفتم جعبه را پر کنم.
 
رفتم و از جاهای مختلف اشیاء بی‌خاصیت اما از نظر خودم مهمی را جمع کردم و آوردم: تعدادی پیچ و مهره زنگ زده، یک لوله پلاستیکی، چند تکه تخته، دو سه قطعه فلز، یک لولا، یک قیف شکسته، دو تکه کش پاره که برای تیروکمان استفاده کرده بودم، و … همه را توی جعبه انداختم. حالا داخل جعبه به نظر شلوغ می‌آمد، با اینحال احساس کردم هنوز چیزی کم دارد. یادم آمد که یک چیز شبیه منبع آب هم پشتش بود. رفتم یک شیشه خالی دارو پیدا کردم، کمی آب در آن ریختم وآنرا هم در جعبه گذاشتم. هنوز جاهایی از جعبه خالی بود. بقیه جعبه را با سنگ و خاک پر کردم و درب جعبه را بستم و چوب تی شکل را در آن محکم کردم. حالا همه چیز تکمیل و آماده به نظر می‌رسید.
از جعبه فاصله گرفتم و خوب به آن خیره شدم. اما همچنان هیچ حرکتی در آن دیده نمی‌شد. به خودم گفتم پس چرا حرکت نمی‌کند‌؟ چرا نمی‌پرد؟ … ناگهان بی اختیار به جعبه گفتم:«د بپر» … «یالا بپر»… اما اتفاقی نیافتاد. کم کم عصبانی شدم و سرش داد زدم:«بهت میگم بپر…»، و وقتی  دیدم جواب نمی‌دهد از کوره در رفتم و یک لگد محکم به جعبه زدم و گفتم: «مگه نمیگم بپر؟»
حین دعوا با «هلیکوپتر»،که حالا پهلویش پاره و پروانه‌اش کج شده بود، متوجه شدم مادر و خواهر بزرگترم از پشت پنجره به من نگاه می‌کنند و قاه قاه می‌خندند. به خودم گفتم: اینها به چی می‌خندند؟ چون موضوع برای من خیلی جدی بود، و اینکه «هلیکوپتر» نمی‌پرید به یک علامت سئوال بزرگ برایم تبدیل شده بود که جوابی برایش نداشتم.
بعدها که کمی بزرگ شدم فهمیدم که ساختن و بلند کردن هلیکوپتر از زمین کار بسیار پیچیده‌ای است، و سالها بعد که به دانشکده مهندسی رفتم و تئوری پرواز را آموختم، به این یقین رسیدم که اینکار متکی بر تسلط به قوانین مکانیک، داشتن الزامات ساخت و بکارگیری افراد ذی‌صلاح و مجرب است. بعد از آن باید سالها ساخت و آزمایش کرد و از میان مشکلات، شکست‌ها و موفقیت‌های بسیار بیرون آمد تا بتوان یک هلیکوپتر کارآ که بتواند برای مردم مفید باشد ساخت (۱).
لابد می‌پرسید که هدف از تعریف این داستان چیست؟ اگر طی سالهای اخیر و بخصوص بعد از قیام بزرگ خلقمان که در جریان است، تلاشهای گسترده و پرهزینه برای ساختن آلترناتیوهای وابسته‌گرا را دیده باشید، متوجه می‌شوید که این تلاشها به نحو جالبی مصداق آن هلیکوپتر است که به آن شکل مضحک ساخته شد و هیچگاه پرواز نکرد، و البته طبق اصول و قوانین علمی هم نمی‌توانست و نمی‌بایست پرواز می‌کرد. همچون آن ملغمه عجیب‌الخلقه‌ و بی‌مصرف که نهایتاً با یک لگد محکم، با پهلوی پاره و پروانه شکسته سر از گاری رفتگر محله‌مان در آورد، آلترناتیوهای بی‌ریشه و دم‌بریده هم تنها موجب استهزاء آگاهان و سگ دعواهای درونی وابسته‌گرایان می‌شوند و چند روزی بیش دوام نمی‌آورند و در کنار دیگر زباله‌های عالم سیاست قرار می‌گیرند.
با اینکه هر دو این پدیده‌ها از عناصر ناهمگونی سرهم‌بندی شده‌اند که از اساس هیچ ربطی به آنچه که قرار است ساخته شود ندارند، اما یک تفاوت جدی بین آنها وجود دارد. 
در اولی ماهیت اجزاء آشکار است و همین موجب خنده و استهزاء هر ناظر بالغی می‌شود، بدون نیاز به تحلیل و کاویدن و فهمیدن. به همین دلیل، تا مدتها گاهاً این سئوال برایم پیش می‌آمد که چه شد که در آن سنین کودکی به فکر ساختن هلیکوپتر افتادم؟ سئوالی که هیچگاه یک جواب قطعی نمی‌گیرد، زیرا یک کودک برای کارهایش نیاز به دلیل و منطق ندارد، و فاصله بین یک احساس و تبدیل شدن آن به یک نیاز و بعد تلاش برای رفع آن بسیار کوتاه و در عین حال ناپایدار است. اما در سیاست چنین نیست. با وجود اینکه ناپایداری یکی از ویژگی‌های آلترناتیوهای سرهم‌بندی شده استعماری است، اما در عالم سیاست برخلاف دنیای کودکی در پشت هر عمل و رویدادی علتی هست و منطقی، و مهم تر از آن، عاملی هست و نیرویی، همان که تلاش می‌شود پنهان بماند و ظاهری مغایر با ماهیت آن به بیرون نشان داده شود. از این روست که پی بردن به آن علت و عامل، نیاز به تحلیل و کاویدن و فهمیدن دارد.
 (ادامه دارد)
 
پانوشت:
۱-سرگذشت اختراع و پرواز هلیکوپتر دلیلی بر این مدعاست: «ایگور سیکورسکی» در سال ۱۹۰۱در ۱۲سالگی در زادگاهش کیف اولین هلیکوپترش را با کش و چوب و مقوا ساخت، اما موفق به پرواز آن نشد. بعد از ورود به دانشکده مهندسی، دوبار در سالهای ۱۹۰۹ و ۱۹۱۰تلاش کرد هلیکوپتر بسازد، اما به دلیل سطح پایین تکنولوژی و فقدان تجربه و منابع مالی موفق نشد. او در سال ۱۹۱۸به آمریکا مهاجرت کرد و بعد از دریافت بودجه از دولت آمریکا و آزمایشات بسیار، نهایتاً در سال ۱۹۴۲توانست اولین هلیکوپتر قابل تولید در تاریخ به نام R-2 را بسازد.    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید