در قسمت قبلی این سلسله نوشتار، به این حقیقت اشاره کردیم که قدرتهای استعماری بدیل مطلوبی برای رژیم آخوندی ندارند و از این نظر در یک بن بست استراتژیکی قرار گرفته‌اند. آنها از موضع استیصال برای خروج از این بن بست  به سرهم بندی کردن آلترناتیوهای یک شبه با عناصر اسم در کرده در عالم مجازی و رسانه‌های استعماری اما بی‌ربط با مسائل سیاسی روی آورده‌اند، و آخرین شانس خود را در سرمایه‌گذاری روی بچه شاه و نبش قبر یک رژیم مرده و پوسیده بعنوان محور این آلترناتیوها، که از فرط بی‌بته‌‌گی بیشتر از چند هفته دوام نمی‌آورند، امتحان می‌کنند.
زامبی وارد میشود
سال اول دانشگاه در آمریکا بود که اولین بار با مقوله «زامبی» آشنا شدم. در آن زمان در دانشگاه ما رسم بود که هفته اول سال تحصیلی یک فیلم وحشتناک در سالن بزرگ و قدیمی دانشکده شیمی پخش می‌شد. هرکس که می‌توانست جایی برروی صندلی‌ها و پله‌ها، یا حتی روی زمین پیدا کند برای دیدن فیلم می‌آمد. همه در حین تماشای فیلم داد می‌کشیدند، می‌خندیدند، زامبی‌ها را مسخره می‌کردند، و … هیچکس هم کاری به مضمون فیلم نداشت، فقط آمده بود در این فضای هیجانی جمعی شرکت کند و سال جدید تحصیلی را با همین روحیه آغاز کند.
نام فیلم «شب مردگان زنده» بود. داستان فیلم از این قرار بود که بر اثر انفجار یک ماهواره در جو، تشعشعات مرموزی به بخشی از ایالت پنسیلوانیا می‌تابد و باعث زنده شدن مرده‌ها در قبرستان‌ها می‌شود. مرده‌ها یکی بعد از دیگری از قبرشان بیرون می‌آیند و «زامبی» می‌شوند و بدنبال انسانها می‌گردند تا گوشت و مغزشان را بخورند و با این کار به جنبیدن، که تنها نمودی از زنده بودن است ادامه دهند.
 
به نوعی طنزآمیز اما بسیار تلخ، در پی قیامی که از ۲۵ شهریور سال پیش در سراسر ایران شروع شد، در خارج کشور می‌بینیم که بر اثر تشعشعات مرموز از «سواحل دور»، در سرزمین سیاسی ایران یک زامبی از قبرش بیرون آمده‌ و بدنبال زنده‌هایی می‌گردد که در کف خیابانها و گوشه و کنار میهن، و یا در امتداد آنها در خارج از وطن، برای سرنگون کردن دیو ارتجاع برخاسته‌اند، تا بر گرده‌های‌ آنها سوار شود و از قبل خوردن خونشان به جنبیدن در ملاء سیاسی ایران، که تنها نمودی از زنده بودن است ادامه دهد. فیلم امشب ما راجع به این زامبی ‌است.
فلسفه، ماهیت و کارکرد
هرچند زامبی یک موجود تخیلی است و برای تفریح و سرگرمی خلق شده، اما در دنیای واقعی و در پهنه‌های مختلف فعالیت انسان مصداق‌های متعددی دارد.
در ماهیت، زامبی موجودی است که حیات و ویژگی‌های انسانی ندارد، یعنی شعور، اختیار، وجدان و در اساس احساس مسئولیت در قبال اعمالش، چه رسد به پیرامونش، ندارد. به همین دلیل بسیار درنده، وحشی، بی‌روح و وحشت آفرین است.
این مرده‌ متحرک و درنده تنها با خوردن زنده‌ها می‌تواند به جنبیدن ادامه دهد، پس کارکردش گرفتن حیات انسانها به فجیع‌ترین شکل است.
اما  فلسفه نهفته در بقای آن در دنیای زنده‌ها در یک کلام، مخدوش کردن مرز بین زنده‌ها و مرده‌هاست؛ جانوری که خود را زنده و انسان می‌نمایاند، اما مرده است و ضدانسان. برای همین، هر کس که با یک زامبی مواجه می‌شود، در وهله اول فکر می‌کند که انسان زنده‌ایست بیمار یا جن‌زده و بدخو، اما در واقع مرده‌ایست آدمخوار و وحشی و درنده‌خو. یک ریاکاری محض که ذاتی زامبی‌های تخیلی و مصداق‌های واقعی آن‌هاست. اینچنین است که این جانور مرز جداکننده بین زندگی و مردگی، طراوت و پوسیدگی، شعور و بی‌شعوری، انسانیت و وحشیگری، و عدالتجویی و ستمگری را مخدوش می‌کند.
هیولای گورخیز قیامخوار
وقتی از دنیای ادراکات به قلمرو مادیات می‌آییم، در صحنه سیاسی ایران با یک زامبی مواجه می‌شویم که حد وحشیگری و ریاکاری هر همنوع سینمایی‌اش را با فرسنگها فاصله گذرانده است‌. رژیم ستمکار تاجدار به سرکردگی بچه شاه با والده و اهل و عیال و ساواکی‌های رذل و آدمخوار، بر اثر تشعشعات ساطعه از «سواحل دور»، جنبید و بیرون جهید از گور. اینبار اما نه فقط برای جویدن و بلعیدن گوشت و مغز انسانهای زنده و رو به آینده‌، بلکه برای خوردن قیام بزرگ خلق و نفس دادن به جانوران عمامه‌دار میرنده. زیرا برای این هیولای گورخیز، که در دوران حیات منحوسش نیز درنده و آدم‌کش بود، دیگر آدمخواری کافی نیست تا به جنبیدن و خود را زنده جلوه دادن ادامه دهد. زامبی سلطنت با قیام‌خواری است که می‌تواند انبوه انسانهای آزادیخواه و وطن پرست را بدرد و بجود و ببلعد و نسلی را مانند سالهای سیاه سلطنتش تباه کند تا خود را سر پا نگهدارد.
چگونه؟ با مخدوش کردن مرز بین دیکتاتوری و آزادی، مبارزه و موج‌سواری، فداکاری و کاسبکاری، استقلال و وابستگی، مقاومت و عیاشی، عدالتجویی و ستمگری، انسانیت و بربریت، و … در نهایت، آرمانگرایی و پوچ‌گرایی. با اشاعه «خشونت پرهیزی» و ابراز مهر و عطوفت نسبت به پاسداران تباهی و ظلمت تا آب بر قیام آتشین بریزد و راه اسارت و شکنجه و کشتار زنان و جوانان شورشی را باز کند، و بدین وسیله مانع و رادعی بر سر راه انقلاب دموکراتیک مردم ایران به سود عمامه داران پنجه خون چکان بگذارد.
شورشگرانی که تداوم همان نسلی هستند که زامبی سلطنت از زمان بسته شدن نطفه حرامش با وصلت ارتجاع و استعمار، آنها را بزرگترین دشمنان خود می‌شمرد و «تروریست» و «خرابکار» می‌نامید و تا می‌توانست می‌گرفت و می‌بست و می‌زد و می‌سوزاند و می‌درید و می‌کشت.
امروز هم این جرثومه جنایت و مرگ است که هم‌نعره با ارتجاع وحشی، آنها را «تروریست» می‌نامد اما همزمان بر سر و روی پاسدارانی که سوخت‌بران و کولبران محروم و بیگناه را می‌کشند و می‌سوزانند دست می‌کشد، و زنش با دهان آلوده و پیام‌های متعفن در فضای مجازی خواهان اعدام آنها و نافی حق‌طلبی خانواده‌ها برای سربدارانشان است. اثبات این حقیقت که اگر زامبی سلطنت امروز هم در قدرت بود در انجام همان جنایتهای دوران حکومتش درنگ نمی‌کرد: سلطنت همزاد ولایت.
پس قیامخواری، که به بیراهه بردن و به گل نشاندن قیام مردم ایران راه می‌برد، همان کارکردی است که زامبی سلطنت برای استعمار دارد، و البته سود نقدش را ارتجاع با جان بدر بردن از قیام و انتقام خلق می‌برد.
شارلاتان بازی برای مخدوش کردن مرزبندی
تقبیح آتش و تهاجم به دشمن خلق، تبلیغ خوردن از سرانگشتان دیو ارتجاع و دم برنیاوردن برای خالی کردن دست شورشگران، تروریست خواندن آزادیخواهان جنگنده برای دفاع از قیام و پس راندن دشمن خلق از اعدام، و ماله کشی جنایت‌های پاسداران تنها روش‌هایی نیست که زامبی سلطنت با آنها به مرزبندی ملی و مبارزاتی ایرانیان با مرتجعان حاکم خدشه وارد می‌کند.
روزی نیست که این زامبی برای زنده جلوه دادن خود در دنیای مجازی، یا در گدایی از دولت‌های غربی برای به جیب زدن پولهای بلوکه شده مردم ایران، دم از نمایندگی قیام کنندگان و رهبری «انقلاب ملی» ایرانیان نزند و برای زنان و جوانان قیامی که زندانی، شکنجه واعدام می‌شوند اشک تمساح نریزد و ژست «آزادیخواهی» و «حقوق بشری» و «خشونت پرهیزی» نگیرد.
افشای جنایتهای آخوندها و فراخوان به اعتراض و جلوگیری از آنها البته وظیفه هر انسان شریف و آزاده ای است، اما برای زامبی سلطنت و مرده پرستان حسرت به دل دزد و مفت‌خور و ساواکی‌های آدمخور که هنوز هویت و اعتبار وجودی‌شان را از یک رژیم دست نشانده ستمگر می‌گیرند، تظاهر به عدالتجویی و آزادیخواهی اوج حیله‌گری است. آنها قبل از هر چیز باید جنایتهای دوران سیاه ستم‌شاهی را افشا و محکوم کنند، وگرنه این ریاکاری جز به ستمکاری آنها نمی‌افزاید. زیرا تاریخ فراموش نکرده و نمی‌کند که همین زن شاه در تمام جنایتهای آن ستمگر خودخواه در کنارش بود و هرگز دم بر نیاورد، اما حالا «وا عدالتا» سر داده و داغ دختران و زنان ایران را به سینه می‌زند، و فراموش نمی‌کند که همین مرده پرستان بودند که نسلی از زنان پیشگام جنبش برابری در ایران را به فجیع‌ترین شکل شکنجه کردند و کشتند. زنان رها و قهرمانی چون فاطمه امینی، مهرنوش ابراهیمی، مرضیه اسکویی، پوران یداللهی، و… انقلابیون پیشتازی که با انگیزه‌های پاک مردمی و فداکاری بی‌حد در هر قدم از مسیر مبارزه با دیکتاتوری دست نشانده سطلنتی، راه آزادی خلق و رهایی زنان ستم‌کشیده ایران را باز کردند.
و فراموش نمی‌کند که همان رژیم ستمگر سلطنت با ساواک و دستگاه‌های سرکوبش بود که با حبس و شکنجه و کشتار رهبران حقیقی مردم ایران، بزرگترین جنایت علیه خلق ما را مرتکب شد، جنایتی که رژیم ولایت سفیانی آخوندها با همه سفاکیت و بیش از چهار دهه قتل و جنایت هنوز به گرد پای آن هم نرسیده است. از مصدق کبیر و دکتر فاطمی و قاضی محمد گرفته تا محمد حنیف نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان، مسعود احمدزاده، بیژن جزنی، امیرپرویز پویان، احمد و رضا و مهدی رضایی، و … نسلی از زنان و مردان که در سیاهترین دوران ستم‌شاهی، با خلوص و صداقت تمام و شجاعت بی‌مانند انتخاب کردند هر قیمتی که گشودن راه آزای خلقی که به آن عشق می‌ورزیدند از آنها بطلبد را بپردازند. بخصوص بنیانگذاران مجاهدین که بعد از قرن‌ها بت اسلام ارتجاعی را درهم شکستند و آغازگر دوران احیای اسلام انقلابی شدند. قهرمانانی که ثمره مبارزات خلق ما و جنبش‌های آزادیبخش تاریخ معاصر میهن‌مان بودند. انسانهایی که آنقدر تکامل یافته بودند که نه تنها توان فدا کردن همه چیزشان برای آرمان خلقشان را داشتند، و نه تنها از آنچنان ژرف بینی و آینده نگری برخوردار بودند که در ظلمات دوران دیکتاتوری سلطنتی، «نوک دکل کشتی پیروزی» و آزادی خلقشان را در چشم انداز بوضوح می‌دیدند(۱)، بلکه صلاحیت رهبری مبارزات رهائیبخش یک خلق اسیر در چنگال بورژوازی چپاولگر ضدانقلابی و حامیان استعماریش را نیز دارا بودند.
«شیرآهن‌کوه» مردان و زنانی «از اینگونه عاشق» که «میدان خونین سرنوشت» را «به پاشنه‌ی آشیل» در نوشتند.
جانهای پاکی که «خاک را سبز» می‌خواستند و هریک با انتخابهایشان .. «معنایی» یافتند و… شدند. و ایستادند سرفراز چون «جنگلی»، «شهیدی»، تا بن بست تکامل جامعه‌شان را درهم بشکنند، «تا آسمان بر آنها نماز برد.» (۲)
آنها نسلی از رهبران بی‌همتا بودندکه تنها تعداد اندکی از آنها زنده ماند، همانها که شاه درنده و خونریز تا آخر عمر ننگینش همچنان افسوس می‌خورد که چرا نکشته و کار را تمام نکرده است.
تاریخ ابن ملجم را «اشقی الاشقیا» لقب داده، نه بخاطر کثرت کشتارش، بلکه بخاطر تنها یک کشته‌اش، حضرت علی، جانشین پیامبر و ذیصلاح‌ترین راهبر. آیا این دیکتاتوری سلطنتی شاه نبود که با حبس و کشتار رهبران حقیقی ما، خلق ما را از هدایت آنها محروم کرد و راه رشد آگاهی و شناخت سیاسی و اجتماعی خلق ما را سد کرد و به این ترتیب مسیر رسیدن مهیب‌ترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران به حاکمیت را هموار کرد؟ رژیم ارتجاعی ضدبشری خمینی که به کشتار کثیر خلق اسیر کمر بست و مأموریت ناتمام شاه را به نفع استعمار اما با ژست «ضداستکبار» ادامه داد و شکری و اشرف و موسی و نسل جدیدی از رهبران خلقمان را به قربانگاه برد؟ آیا این شقاوتٍ شقاوت‌های دوران نیست؟
مسعود رجوی یکی از آن رهبران بود که ما اکنون از نقش بی بدیل او در برپایی یک تشکیلات انقلابی پولادین، و بنیانگذاری دیرپاترین ائتلاف سیاسی تاریخ ایران و یک ارتش آزادیبخش پرقدرت و مستقل، و نزدیک به نیم قرن رهبری مقاومت سترگ مردم ما بر علیه خمینی و رژیمش، و همچنین از سرنوشت غم انگیز ملت‌هایی که به انقلاب برخاستند اما در فقدان رهبری ذیصلاح انقلابشان یا عقیم ماند، یا به انحراف کشیده شد، و یا به دامن ارتجاع و بورژوازی و وابستگی درغلتید، می‌توانیم به این حقیقت پی ببریم که رهبری ذیصلاح در انقلاب خلق گرانبهاترین گوهر در تکامل اجتماعی است. یک خلق باید رنجهای طولانی تحمل کند و هفت دریای خون بدهد و صدهابار شکست بخورد و… نسلها باید بگذرد تا آن رنجها و خونها، و آن تجربه‌ها و پیشرفت‌ها در هیئت چنین گوهری در پهنه جامعه تجلی یابد.
پس آیا جلوه دادن چنین رژیم سفاک و ضدخلقی بعنوان عدالتجو، حق طلب و طرفدار حقوق بشر، جابجایی حق و باطل و شارلاتان بازی سیاسی نیست؟ و آیا کارکردی جز مخدوش‌ کردن مرز بین ظالم و مظلوم، و انقلاب و ضدانقلاب دارد؟
عاقبت همنشینی با زامبی
وای آن زنده که با مرده نشست       مرده گشت و زندگی از وی بجست (۳)
کسی که به مرده‌ای که زنده می‌نماید می‌پیوندد، مرز بین مرده و زنده در خودش نیز محو می‌شود، و حیات از او «می‌جهد» و مرده می‌شود.
مرده پرستان که جای خود دارند، هر کس دیگری هم که در محفلی و هیئتی با زامبی سلطنت نشست، خواه ناخواه، به مردگان سیاسی پیوست. زیرا برخلاف تصور مرتجعان تاریخ و سفیهانی که مبارزه را بازی یا سوداگری می‌انگارند، بر جهان قوانینی حاکم است که با هیچکس شوخی ندارد. با شعر و شعار و ژست و ادعا، یا عقیده و مرام، و یا حتی نیت و خواست کسی هم کاری ندارد. قوانینی که مسیر زندگی و سرنوشت هر کس را با انتخاب‌ها و عمل او تعیین می‌کند. دیگر فرقی نمی‌کند که کسی از روی خامی سیاسی آمده باشد، یا برای نان به نرخ روز خوردن و فرصت طلبی، و یا برای خوشرقصی در مقابل استعمار پشت زامبی.
استعمار هم می‌داند که زامبی را زندگی پایداری متصور نیست، اما چون مرتجع و میرنده است نمی‌تواند بفهمد که هر کسی هم که با زامبی می‌نشیند سرنوشتی جز سرنوشت زامبی در تقدیرش نیست، و لاجرم برای استعمار سرمایه‌ای ماندگار نیست.
«پایان»
فیلم «شب مردگان زنده» با از پا درآمدن زامبی ها به پایان رسید. زامبی فیلم ما هم، از آنجا که تنها با مخدوش کردن مرز بین جبهه خلق و ضدخلق سرپا می‌ماند، خط استعمار را پیش می‌برد، راه قیام خلق را می‌بندد، و به ماشین کشتار آخوندها سوخت می‌رساند، پس با هرچه تیزتر و عمیق تر کردن این مرزبندی است که از پا درمی‌آید. مرزبندی که از دل قانونمندی‌های مرحله تکامل تاریخی جامعه و انقلاب خلق ما بیرون آمده و هیچ ربطی به خواستگاه گروهی یا طبقاتی و یا حتی فردی کسی ندارد. هیولای گورخیز قیامخوار و زامبی سلطنت اینچنین از صحنه حذف می‌شود، و جرثومه و آخرین شانس استعمار اینچنین می‌سوزد و خاکستر می‌شود، و راه تهاجم و ریختن آتش سرنگونی به سر و روی نظام ضدبشری آخوندی اینچنین هموار می‌شود.
 
پانوشتها:
از دفاعیات مجاهد شهید ناصر صادق در بیدادگاه شاه.
قطعاتی از شعر «ابراهیم در آتش» اثر جاودان زنده یاد احمد شاملو که بعد از اعدام مهدی رضایی توسط جلادان رژیم سلطنتی آنرا سرود.
شعر از مثنوی معنوی اثر مولوی.    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید