جنبش دادخواهی آماج کین و غضب ستمگران
بچه شاه و همپالکیهایش بعد از به سرانجام رساندن ماموریت تاریخی! نخستشان یعنی فرونشاندن و سرد کردن آتش قیام مردم، اکنون پاشنه کفشهای خود را کشیدهاند تا مرحله دوم ماموریت خود را آغاز کنند. این بار بچه شاه و تیم ۶ نفرهشان به سراغ جنبش دادخواهی رفتهاند تا به زعم خود، این جنبش را هم که خود بخشی از جنبش سرنگونی است، آلوده و سپس خاموش سازند!
گام نخست
گام نخست را یکی از اعضای خانواده بچه شاه برداشت و گفت که چرا باید زمان خود را صرف دادخواهی از کشته شدگان مجاهدین کنیم. بهتر است به همین کشته شدگان اخیر بپردازیم. بدنبال او، بچه شاه هم وارد شد و در مصاحبهای گفت: من با این حرف «نه میبخشم و نه فراموش میکنم» مخالف هستم. این حرف به انتقامجویی و کینه کشی دامن میزند و مشکلی را حل نمیکند.
بدنبال این دو موضع گیری بظاهر اتفاقی، رسانههای فارسی زبان همخط و البته همکاسه با منشورنویسان ۶ نفره، سالها بعد از دفن شدن گفتمان گفتگوی تمدنهای آخوند خاتمی! گفتمان ارتجاعی استعماری تازهای خلق کردند به نام «دادخواهی آری، انتقام جویی نه»!
چرا بچه شاه و مسافران اتوبوس مجانیاش سراغ دادخواهی رفتهاند؟
واقعیت این است که جنبش دادخواهی قدمتی ۴۰ ساله دارد. جنایتهای بی شمار خمینی و بدنبالش خامنهای در زندانها با اعدام و شکنجه هزاران زندانی که بیش از 90درصد آنها را اعضا و هواداران مجاهدین تشکیل میدهند، فعالیتهای بینالمللی رهبری مقاومت ایران در مجامع جهانی موظف به پیگیری حقوق بشر از دهه ۶۰، جنبش دادخواهی را بصورت یک ضرورت عام، میهنی و همگانی در آورده است.
آنچنانکه وقتی روحانی درسال۹۶می خواست رقیب خود، ابراهیم رئیسی را در به اصطلاح انتخابات ریاست جمهوری رژیم از دور خارج کند بالاترین حربهاش برای زدن توی سر او، همین موضوع بود که «مردم ایران اعلام میکنند آنهایی که در طول ۳۸ سال فقط اعدام و زندان بلد بودند، را قبول ندارند.» (خبرگزاری ایلنا۱۸اردیبهشت۹۶).
مادران شیراوژن مجاهد خلق که همواره در صحنههای دادخواهی پیشتاز بودهاند، مادران خاوران تا مادران لاله و مادران دادخواه۹۸ تنها برش کوچکی از جنبش دادخواهی بوده و هستند. جنایت بی شمار خمینی و سپس خامنهای باعث شده است که پایه و قاعده جنبش و حرکت داد خواهی در ایران بسیار گسترده باشد و معطوف به قشر خاصی نباشد. در زمان کاندیداتوری میرحسین موسوی هم همگان به یاد دارند اولین سوالی که جلوی او در هر تجمع گذاشته میشد این بود که «سال67 کجا بودی و چه کردی؟».
بچه شاه و همپالکیهایش هم حالا به جای پاسخگویی به همین سوال به حق و تاریخی که در اینهمه سال اعدام، شکنجه و قتلعام چرا صدایی از آنها برنیامده است؟ نعل وارونه زده و با فرار به جلو، یکراست سراغ پاک کردن صورت مسئله رفتهاند.
وارونه گویی چرا؟
راستی صورت مساله دادخواهی در ایران چیست؟ آیا صورت مساله در ایران این است که خیلی دادخواهی انجام شده و کار به انتقام جویی و کینه کشی رسیده است؟ آیا مشکل، مردم و خانوادههای دادخواه هستند که دارند با شعاری مثل نه میبخشم و نه فراموش میکنم، قصاص و خشونت را دامن می زنند؟ آیا واقعا صورت مساله، افراط در دادخواهی است یا فقدان آن؟
البته دادخواهی حق طبیعی هر ستمدیدهایست و هیچکس هم تابحال آنرا افراطگری نخوانده است، اینرا به خوبی در انقلاب کبیر فرانسه دیدهایم و بعد از اینهمه سال هم هیچکس معترض آن محاکمات بعد از انقلاب آنجا نیست که چرا مردم انقلابی فرانسه در فلان جا، آئین دادرسی را طبق حقوق بینالملل اجرا نکردند یا فلان کم و کسری را در به کیفر رساندن عوامل رژیم سابق داشتهاند.
پارتیزانهای ایتالیا که کشتار همرزمان خود و آزادیخواهان میهنشان به دست موسولینی را به چشم دیده بودند، بعد از دستگیری او اصلا منتظر رعایت پروسدورهای قضایی نشدند و جزای خائن را فیالمجلس کف دستش گذاشتند و نه تنها هیچکس به آنها مارک خشونت طلبی نزد که قهرمانان ملتشان نام گرفتند.
حتی متفقین پیروز در جنگ جهانی دوم، به قوای تسلیم شدهای که دیگر هرگز خطری برای بقیه نداشتند، نیز رحم نکردند و آنها را در آن دادگاههای تاریخی که همگان میدانند به مجازات شایسته خود رساندند و با اصل «مسئولیت فرمانده» بهانه «مأمور بودم و معذور» را هم از کسی نپذیرفتند، چون محکومین بر آنچه کرده بودند آگاه بودند، یا باید میدانستند و یا حتی تلاش نکرده بودند که از شکنجه و قتلعامها جلوگیری کنند.
بنابراین تا آنجا که به حقوق ملتها برمیگردد، حقوق آنها در تاریخ و حقوق بینالمللی تثبیت شده است و کسی نمیتواند با سفسطه و گندم نمایی دروغین به آن خدشه وارد کند. مگر وادادگان تازه به دوران رسیده بورژوازی که در برابر مردم بی سلاح آنچنان مثل ۱۷شهریور، بیرحم و وحشی عمل میکردند ولی وقتی نوبت به حسابرسی از جلادان و آمران و عاملان جنایت و کشتار میرسد دچار رقت قلب میشوند و از بخشش و رأفت صحبت میکنند.
واقعیت این است که به قول فرزانهای زبان دیوان وارونه است. بچه شاه هم زبان وارونه گویی را از متحد استراتژیک خود، شیخ یاد گرفته است.
واقعیت تلخ این است که از زمان روی کار آمدن ولایت فقیه در ایران هزاران آزادیخواه بی گناه اعدام شدهاند؟ آزادیخواهانی که آرمان مشخص، سازمان مشخص، رهبری مشخص داشتهاند و تنها به جرم پیمودن همین مسیر بوده که به قتل رسیدهاند، تنها در قتل عام ۶۷ بیش از ۳۰هزار نفر به جرم وفاداری به سازمان مجاهدین با حکم خمینی اعدام شدهاند که اگر میپذیرفتند به آرمان آزادی وفادار نیستند، بهراحتی از مرگ میرستند. واقعیت این است که دادخواهان بر آنند که همه جنایتکارانی که در این جنایات دست داشتهاند به پای میز عدالت کشیده شوند. عدالت، تنها خواسته جنبش دادخواهی است و لاغیر.
بچه شاه و متحدانش همان طور که در مورد موضوع حقوق ملیتها و سرکوب اقلیتها بلافاصله موضوع تمامیت ارضی را بهانه و علم کردهاند تا کسی نتواند از ترس اتهام تجزیه خواهی نطق بکشد و بشود حقوق مردم ستم دیده را نقض کرد، در موضوع دادخواهی هم با عمده کردن موضوع خشونت ناشی از دادخواهی! تلاش دارند این جنبش گسترده و فراگیر را لوث و از تکاپو بیندازند.
اینها در حالی است که بچه شاه این روزها، خود با روضه خوانی در مورد دربدری خانواده آواره خود! بعد از سقوط در سال ۵۷ (که منجر به محنت هر روزه خوردن استیک در شراب، و شب را به روز رسانیدن در قمارخانههای لاس وگاس برایشان شده است) و پوشیدن پوستین مظلومیت تلاش دارد انتقام سرنگونی نظام ضد خلقی خود را از مردم ایران بگیرد و به هزار زبان هر روزه از مردم ایران از این بابت طلبکاری میکند.
اما وارونه پوشیدن پوستین را ببینید که همین فرد که حاضر به محکوم کردن کشتار و شکنجه آزادیخواهان در زمان سلطنت خاندانش نیست، علم طرفداری برای رنج اعدام شدگان و شکنجه شدگان شیخ را بر میدارد و برای آنها که قیمت تمام ستمها و ظلم دو حکومت شاهنشاهی و شیخی را پرداختهاند، نسخه خشونت پرهیزی و ناراحت نکردن برادران پاسدار و اطلاعاتی را میپیچد.
چرا بچه شاه در زمین شیخ بازی میکند؟
بچه شاه و همپالکیهایش در پوستین دادخواهی به بازی در زمین ولایت فقیه روی آوردهاند. او همانطور که هرگز حاضر نشده ریسمان پیوندهایش را با سپاه پاسداران و سرکردگان جنایتکار آن قطع کند، یا آنکه هرگز حاضر نشده از قساوتهای ساواک آریامهری برائت بجوید، در جنبش دادخواهی مردم ایران نگران آن است که در «دوران گذار» مردم و دادخواهان به سراغ جنایتکاران بروند.البته این نگرانی فی سبیلالله و از برای دلسوزی برای حقوق بشر نیست، بلکه نگران آنست که گر حکم شود شکنجهگر و قاتل را به پای میز عدالت بکشانند.
دادخواهان شکنجه شده و خانواده اعدام شدگان بسیاری هم هستند که حساب جلادیهای دوران زمام داری پدر او را بخواهند و خواهان برقراری عدالت در این مورد بشوند. وقتی عکس کسانی مثل ثابتی و فراستی که اکنون به عنوان طرفداران پر و پا قرص سلطنت او، در کنار تصویر او در تجمعات شاه پرستان می چرخند و هنوز به قاچ زین نرسیده خط و نشان «کابوس تروریستها» را میکشند معلوم است که دادخواهی مورد نظرشان هم احتمالا گرفتن حقوق همین امثال پرویز ثابتی و احمد فراستی و لاجوردی و موسوی تبریزی از شکنجه شدگان و مردم شورشگر باشد.
جبهه خلق و جبهه ضد خلق
واقعیت متقن آن است که در عصر ارتباطات و اطلاعات دیگر نمیتوان مثل عصر مشروطه سر مردم کلاه گذاشت. بچه شاه وهمپالکیهای۶گانهاش یا زایدههای نظام پیشین هستند و یا وادادگان و زایدههای نظام کنونی، پس حق سخن گفتن از دادخواهی کسانی که آرمان و ایده مشخصی برای آزادی میهنشان داشتهاند، را ندارند.
دادخواهی متعلق به صاحبان همان آرمان آزادیخواهی مردم ایران است و نه ضد خلق و طرفداران ستمگری و خونریزی. خون شهیدان مردم ایران هم بی سمت و سو بر زمین ریخته نشده است، هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندها با دقت و با حسابشدگی تمام آزادیخواهان را غربال و کینه وحشی خود را متوجه کسانی میکردهاند که قرابتی با دیکتاتوری و وابستگی نداشتهاند.
پس به بوزینگان پارازیت انقلابها اجازه نخواهیم داد که جنبش دادخواهی مردم ایران که بخشی از نبرد سرنگونی تمامیت نظام ستمگری شاه و شیخ است را بدزدند و یا به انحراف بکشند. مقاومت سازمان یافته مردم ایران، همانطور که در چهاردهه گذشته یک تنه و با تنی خون فشان این جنبش را به پیش برده است، آنرا ادامه خواهد داد و به دستهای ناپاک اجازه هویت زدایی و آلودن خون شهیدانی که در مسیر آزادی، استقلال و حاکمیت مردم فداکاری کردهاند را نمیدهد.