این منم، ساناز کشاورز که سرنوشتم رو براتون تعریف می‌کنم. همان مهماندار جوان و مهربان هواپیمایی ماهان، هواپیمای۳۴۰ ایرباس. همانکه با لبخند همیشگی بر لب شما رو تو آسمونا همراهی می‌کرد و تسکین دلهره‌های شما بود.
دختری بودم که تک و تنها و دور از آغوش گرم پدر و مادر با ناملایمات زندگی دست و پنجه نرم کردم  و بزرگ شدم. من در جامعه‌ای که زیر نعلین آخوندهای زن ستیز بود تونستم روی پای خودم بایستم و به جایگاهی که داشتم برسم.
شوق پرواز در آسمانها و داشتن شغلی مناسب هرگز باعث نشدن که من به فکر دخترهای هم نسل خودم نباشم. باعث نشد که من بفکر نسل‌های بعدی نباشم.
برعکس، من چون سختی روزگار یک دختر ایرانی رو با پوست و گوشت و استخوانم لمس کرده بودم برای زندگی بهتر برای اونا و نسل بعدی به زنان و دختران دلیری پیوستم که تو خیابونا با شجاعت آزادی و برابری رو فریاد می زدند. من به دختران جوانی پیوستم که با دلیری در مقابل گلوله‌های مزدوران خامنه‌ای‌ ایستاده بودن.
من تو اعتراضات محل سکونتم تو کرج شرکت می‌کردم و همراه با جوونای شهرمون تنفرمون از این حکومت رو فریاد می زدیم. روز ۵آذر بود که، مزدوران حکومت وحشیانه ما رو به رگبار بستن. من با سه گلوله جنگی که درست به ناحیه قلبم شلیک کردند بخون نشستم.
منو در سکوت و بی خبری تو آرامستان بهشت سکینه کرج بخاک سپردن تا فراموش بشم. حتی به همکارام تو شرکت ماهان اجازه ندادن که برام استوری بذارن و پرواز منو خبر رسانی بکنن. ولی شما صدایم شدید و من فراموش نشدم.
امروز از شهیدی یاد کردیم که احتمالا برخی از شماها رو در پروازهای هواپیمایی ماهان ایر بارها همراهی کرده بود. مهماندار جوان هواپیمای ۳۴۰ ایرباس، ساناز حکیمی کشاورز. ساناز این مهماندار جوان و همراه مهربان مسافران حالا دیگه با کاروان شهیدان همراه شد و به پرواز در آمد. تعهد ما این است که با ادامه راهی که اونها براش جان‌های عزیزشون رو فدا کردند، خواسته و آرزوی اونها رو که آزادی و آبادی و شکوفایی ایران عزیرمون است را محقق کنیم.    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید