شهید قیام مراد بهرامیان پدری که راهش سبز و نامش جاودان است
شهر کوچک سمیرم در جریان قیام سراسری بسیار فعال بود و از جمله شهرهایی بود که تمام قد علیه این حاکمیت بپا خاسته بود.  شب ۲۵آبان شب خاصی تو این شهر بود. شبی که مزدورای خامنه‌ای در وحشت از افتادن شهر به دست مردم و جوانان، بیرحمانه به روی اونا آتش باز کردن. آنشب سه نفر با گلوله سرکوبگران بشهادت رسیدند. یکی از این جانباختگان راه آزادی مراد بهرامیان پدر سه دختر بود.
مراد بهرامیان، همرزم دختران انقلابی‌اش در کف خیابان
مراد بهرامیان هستم از شهر کوچک اما پرآوازه سمیرم. شهری که در قیام سراسری۱۴۰۱ خوش درخشید و در ۲۵آبان‌ماه تمام قد علیه این حکومت فاسد بپاخاست. همان شبی که من، مسلم و علی جاودانه شدیم.
من بدنی قوی داشتم و یه مرد کاری بودم.  همیشه تابستونا می‌رفتم کمک پدرم که کشاورز زحمت‌کشی بود. به فوتبال هم علاقه داشتم. خیلی وقتا با بچه‌های محلمون فوتبال بازی می‌کردیم و من نفر مهاجم تیم‌ بودم.
یه مدت تعویض روغنی باز کردم و با کار و تلاش شبانه روزی بالاخره تونستم بعد سالها یه کامیون بخرم و کار و بارم کمی روبراه بشه. همه امیدم این بود که برای دخترام زندگی راحتی تامین بکنم.
سه دختر داشتم و دختر کوچیکم مهسا خیلی جاها با من بود. حتی کوهپیمایی هم با هم می‌رفتیم.
روز ۲۵آبان دیدم تظاهرات شروع شده و دخترای منم برای تظاهرات رفتن. منم رفتم پیش دخترام و شروع کردیم به شعار دادن. مزدورای حکومتی از سمت مسجد به ما شلیک کردن. گلوله‌ها به شکمم خورد و من جلو چشم دخترام غرق در خون شدم و افتادم. منو به بیمارستان رسوندن ولی زخم گلوله اونقدر کاری بود که من بسختی نفس می‌کشیدم. یادمه آخرین حرفی که قبل از رفتن به دوستام زدم این بود که گفتم حتما دخترام رو به خونه برسونن و بعد با همه علاقه و عشقی که به دخترای نازنینم داشتم، ساعت ده شب اونا رو ترک کردم و بسوی ابدیت پرواز کردم.
حکومت تا دو روز جنازه منو نگه‌داشت تا به خانوادم فشار بیاره. روز ۲۷آبان خانوادم پیکرم رو تحویل گرفتن و برای خاکسپاری بردن.
اما روز چهلمم با همه بگیر و ببندهایی که حکومت تو سمیرم راه انداخت مردم برام مراسم گرفتن. دو تا دخترام با این سن کمشون مثل شیر تو مراسم من خروشیدن. اونقدر حرفهاشون قوی و عالی بود که بهتره من صحبت رو کوتاه کنم و از زبان خودشون بشنوید:
بعد از این مراسم، حکومت مذبوحانه تلاش کرد تا با دستگیری اعضای خانوادهامون مردم رو ساکت بکنه. اما وقتی برادرم فاضل و مهران رو نصف شب اومدن دستگیر کردن، مردم از بلندگوهای مسجد فراخوان دادن و دوباره شهر شلوغ شد.
درسته که الان فاضل و مهران تو چنگال این قاتلا هستن ولی من با شنیدن حرفهای دخترام مطمئن شدم که با این نسل، قیامی که ما شروع کردیم سرِباز ایستادن نداره. به زودی خورشید آزادی بر دشت‌های سبز سمیرم خواهد تابید. آنروز حتما منو در اشعه‌های طلاییش خواهید دید.
با درود به شهید مراد بهرامیان و تمامی شهیدان قیام سراسری که راهگشایان انقلاب دمکراتیک مردم ایران شدند.
نگاهی به سرگذشت شهید قیام مراد بهرامیان    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید